" ناگهان چقدر زود دیر می شود ! "

این پست نه لحن ادبی داره ، نه ادبی نوشته شده . این پست یه نامه ست از حرف های دل من . حرف دل کسی که تو بهتر از همه می شناختیش وُ امروز داره از عشق که نه ، از چیزایی می نویسه که یه روزی نهایت آرزوش بود . این من ،‌ با اون منی که می شناختیش خیلی فرق کرده . این من حالا دیگه می تونه بگه یک زنه . یک زن بیست و چهار ساله ی تنهایی خورده ی سنگ دل . مگه باکره بودن به چیزیی  ِ  که بقیه ازش حرف می زنند ؟! مگه نمی شه یه دختر از عشق و احساسات پاک عالم ساده و کوچیک دختروونه ش به عالم بزرگ و ساکن زنانه گی پا بذاره ؟! این زن نه عصبانیه ، ‌نه عاشقه وُ نه حسرت زندگی کسی دیگه رو به دوش می کشه . با اینکه گاهی اوقات دلش می گیره وُ اشک توی خلوتش موج می زنه اما خیلی خیلی آرومه . به قول بابا ، ‌خدا همیشه و در همه حال به بنده هاش آرامش می ده . چند روز پیش بود که تصمیم گرفتم اینجا را با تمامی نوشته هاش حذف کنم . کتمان نمی کنم که از چیزایی که نه توی واقعیت به دردم خورد و نه توی رویاهام همراهیم کرد ، خسته شده بودم . این خونه یه روزی واسه این ساخته شده بود که نگذاره تو ، توی اون غربت دلت بگیره ولی حالا ، حالا که خیلی وقته تویی وجود نداره ،  من برای چی باید بیام اینجا و احساسم رو بریزم روی داریه و دوباره روز از نو و روزی از نو باشه . اومدم تک تک نوشته هامو رو خوندم و به سادگی و حماقت خودم خندیدم . اون روز از بس خنده های هیستریک و عصبی داشتم ، ‌سر دردهای پیاپی ولم نمی کرد . چندین بار نشونگر موس رو بردم روی قسمت حذف وبلاگ و خواستم کلیک کنم اما دلم نمیومد . آخه این نوشته ها همه شون روزای قشنگ زندگی من بودن وُ من با همه ی وجودم نوشتمشون . نمی شد به همین راحتی ازشون گذشت . روز های زیادی از اون فروردینی که عشق من مرد ، گذشته . خود ِ من عشق رو توی وجودم کشتم تا ازت متنفر شم . خودت خواستی . خودت دوست داشتی ازت متنفر شم . باید کارتو راحت می کردم ولی مگه می شد به همین راحتی ازت دل کند . تیکه ی گنده ای از وجودمو با خودت برده بودی و من با نیمه خالی وجودم هیچ کاری نمی تونستم بکنم . یادم می آد بعد از اون فرودین ِ آخر ، دو باری باهات صحبت کردم . صدات رو شنیدم . خدای من اون قدر دلم برای صدات تنگ شده بود که شکایت و مواخذه یادم رفت . هر کسی بود فکر می کرد ،‌ از این دختره احمق تر کسی نیست . این همه سکه ی یه پولش کردیم ، بازم کوتاه نمی یاد اما هیچ کس به این موضوع فکر نمی کرد که این دختره ، همین دختره ی ابله همه ی دنیاش ، همه ی آرزوش ،‌ همه امیدش فقط تو بود . عاشق کوره . عاشق وقتی بهش ظلم می شه ، نمی بینه . عاشق اونقدر پاکه که ته ته های نفرتشم پر از عشقه . یک سال و اندی از اون روزا می گذره وُ من دارم تکیه ای از وجودم که متعلق به تو بود رو ترمیم می کنم . توی این مدت آدم های زیادی اومدن و خواستن بمونن . می خواستن من ، پناهشون باشم اما دل من معلق بود . دل من ،‌ توی یه حس خوبه دختروونه جا مونده بود و می خواست که گم بشه . به هر چیزی سر می زدم وُ با هر کسی صحبت می کردم ، آخرش می خواستم به تو برسم . تویی که اصلا وجود نداشتی واسه من . تویی که .. تویی که .. تویی که حتی نخواستی ببینی بعد از رفتنت چه بالایی سر من می آد . خیلی بی انصافی .. خیلی بی انصافی . همه سرزنشم کردن . همه گفتن لیاقت نداشتی . همه گفتن بگذار بره ، ‌به درک ولی من ، ‌فقط سوختم و سکوت کردم . چی باید می گفتم .. چی می گفتم من .. می گفتم بعد از اون همه عشق اونجوری باهام تا کرد و رفت . می گفتم اون همه محبتم رو با این تحول مسخره اش ،‌ جواب داد و رفت . می گفتم با همه بی اعتنایی حرفامو ول کرد و مثل یه زباله ی با کلاس ، با حرف های قلنبه سلمبه ی مسخره ، منو توی بهتربن سطل آشغالی دنیا انداخت . نه عزیز من .. نه . موندم . نوشتم و بغض خوردم و ساکت شدم . خیلی بده .. خیلی بده . من حتی بیشتر از تمام کسایی که دور و برت بودن و ادعای دوست داشتنت رو داشتن ، دوستت داشتم . هیچی ازت نمی خواستم . همیشه از خودم می گذشتم تا تو ناراحت نشی . از زندگیم می گذاشتم که تو توی غربت هوای ایران به سرت زد ،‌ دلتنگ نمونی . ساعت ها انتظار می کشیدم تا بیایی اون وقت تو یا کار داشتی ، یا نازنینت مریض بود یا فاخره ت اذیت می شد . من فقط سکوت می کردم . هیچ وقت به روت نمی آوردم . چون دلم نمیومد ناراحتت کنم . چون فکر می کردم باید در جایی که حق خودمه باید حق رو به تو بدم . بارها شده بود ساعت ها نگران می موندم برات اما وقتی میومدید به خودتون زحمت یه سلام خشک و خالی هم نمی دادید . له می شدم . کسی که توی دنیای واقعی از گل بهم نازکتر نگفته بودند ، شما تا می تونستین خوردش می کردین اما من باز صبر می کردم و حق بهت می دادم . این ها حرف نیست . این حرف ها ساعت های زیادی زندگی من بوده که همیشه پنهان می موند . حرف که نه درد بود . درد هایی که هیچ وقت به روت نیاوردم . چون عاشقت بودم . چون خام بودم . چون فکر می کردم گناه داری . چون فکر می کردم همیشه تو محقی . فکر نکن با گفتن این حرف ها می خوام دوباره برگردم به گذشته ، نه . چون گذشته حداقل برای من دیگه هیچ وقت برنمی گرده . دیگه نه من هدای سابق م و نه تو ،‌ اون نهایت قله ی آرزهای من . امروز تو تنها برای من نماد عشقی . یه عشق پاک و بی غل و غش . یه نماد که هرگز واقعیت پیدا نمی کنه . می دونم .. من خودم خوب می دونم  اگه نوشته ای اینجا نوشته می شه و توش بارقه ای از عشق وجود داره به خاطر گذشته های زیبای منه . من اگه برگشتم ،‌ اگه این خونه حذف نشد تنها به خاطر احترامی بود که برای آرش آرزوهام قائل بوده و هستم . احترامی که از جانب تو ، فقط در حد حرف بود . بذار صادقانه بگم ، تو برای من اونقدر عزیز بودی که به حرمت همه چیزای خوبی که ازت دیدم و یاد گرفتم ، تمامی نا مهربونی هاتو بخشیدم . من امروز ،‌ هیچ کینه ای ازت به دل ندارم چون تو یه عابر از هزاران عابری بودی که خدا برای امتحانم از روی پل زندگی من رد کرد . تنها فرقش این بود که من این عابرم رو با پاکی کامل بدون ذره ای هوس می پرستیدم . اگه امروز این نامه رو برات نوشتم واسه این بود که بگم می دونم دیگه نه من می تونم در آینده ی تو نقشی داشته باشم و نه تو توی آینده ی من . قصه ی من و تو از همون وقتی تموم شد که باید می شد . شاید باور نکنی اما با این همه دلیل برای تنفر از یه آدم ، هر روز وقت اذان ،  اولین دعای من ، دعا در حق تواه . قول می دم اینجا همیشه بمونه . به خاطر من ، به خاطر تو ، به خاطر عاشقانه هام که باعث شد خیلی از عشاق بهم برسن و من به شادی هاشون قانع باشم . امیدوارم توی زندگیت همیشه آرامش داشته باشی و خوشبخت باشی . خدانگهدارت . *

* این متن نه ویرایش شده ، نه سامان اولیه و آخرش مشخصه . دلم می خواست حرفای دلم بدون ترتیب باشه . اگه اشکال داشت وُ خوانا نبود مهم نیست . شاکی نشید .

* آدم متن بنویسه ،  آهنگ ِ  " جزیره ،  کی اشک هاتو پاک می کنه ، پرسه ، شب مرد تنها " رو هم شافل کنه مطمئن ً خیلی خیلی دلش دریاست .

* حس الانم ، یه حسیه بین خوشحالی ، سبک شدن از درون و خودشیفتگی زیاد زیاد .

* چند روز پیش به رویا گفتم دوست دارم یه اتفاق خیلی شاد که شادیش قلمبه باشه واسم بیفته که فقط مربوط به خودم باشه . خدا رو شکر که بالاخره بعد از این همه انتظار ، توی کوچه ی ما هم عروسی شد !! عابر ِ مسافر بودن هم خودش کلی هنره .