زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
کابوس های مداوم ،
خاطره های تباه شده ،
شاید این ها آخرین خاطرات من
از سرزمین یخبندان تو باشد .
هنوز از شوک پیغام تو بیرون نیامده ام
می دانم که هنوز هم خواننده نوشته هایم هستی !
نوشته ای که دیگر اراجیف هم نیست
حتی از نوع عاشقانه !
وای که چقدر دلم این روزها گرفته ست .
یاد اولین روزهای آشنایی مان می افتم
من و تو هیچ وقت آنطور که باید با هم نبودیم
یعنی نمی خواستند که باشیم ..
همیشه نگاه های پرسشگری بودند !
همیشه تو بودی ، من بودم
وُ فقط یک قاب شیشه ای .
تو می خواندی ، من می نوشتم
اوایلش می دانستم که می خوانی و می نوشتم
بعد دیگر می نوشتم ، برایم مهم نبود که بخوانی یا نه
بعد نوشتم ، می دانستم که می خوانی
الان هم می نویسم شاید که بخوانی !
" ما آنقدر خاطره با هم نداریم "
" ولی فکر کنم همین قدر کافی باشد ، برای از تو نوشتن "
لعنت به این زندگی
تا عشق نیست ، همه چیز متزلزل است
اما وقتی هم بیاید خودت متزلزل می شوی !
کجای این دنیا روی انصاف می گردد ؟
سهم من وُ تو کجاست ؟
می دانی چیزی ته دلم هست که می گوید
اینها همه اش شوخی بیش نیست !
نه آن که نخواهم ها .. نه !
باورش برام .. .. ..
پارسال ها همین موقع بود که زنگ زدی وُ
ساعت ها ، شاید ، صحبت کردیم
همه چیز نوید خبرهای خوش رو می داد
اما حالا !
تصورش هم برای من .. ..
شاید تا وقتی که آدم چیزی را دارد وُ
قدرش رو نمی داند !
شاید همین دوستی های دورادور
زمانی ارزش دار شوند تا
بدانی دیگه حق نداری ، همین را هم داشته باشی !
.
.
.
.
.
.
پ.ن ی اول : این نوشته با همه بی وزنیش برایم سنگین ترین نوشته ی عمرم بود .
پ.ن ی دوم : نیمای عزیز ، ببخش .
...
سلام !
خسته نباشید !
و سپاس برای پست پیشین !
سلام
یادم است
آنقدر غرق بودی
که
حتی امدن و رفتن مرا هم نفهمیدی
چه روزهایی رو گذروندی
و می گذرونی
اما این روزهاتو
دیگه تباه نکن
حداقل این روزهارو...
دستت درد نکنه .موفق و بهروز باشی.
عالیه اینو جدآ دارم از ته دلم میگم بازم سر میزنم دوست دارم گسترده تر باشه موفق باشی