..

سین سر آغاز سکوت است توی چشم های نگران تو وُ من ،‌ هیچ وقت به بهانه هات نمی خندم دیگر ، بانوم . همیشه عاشقشان بوده ام . همیشه بی تابشان بوده ام . تو را به خدا نگو که نمی دانستی . سنگ هم که باشم با هر نگاه ملیح تو می میرم و زنده می شوم ، بارها وُ بارها وُ بارها . مگر می شود نخواستت ؟! تو ماهی ، مهربانی ، سپیدی وُ آنقدر خوبی توی حضورت هست که کم می آورم عشقم را من ،‌ همیشه . حالم نه خوش است ، نه ناخوش . آخر وقتی باشی ، وقتی دست هات بوی یاس بدهند و نرگس هات نخواهند که مال من باشند دیگر چه فرقی دارد هر روز ، هر لحظه و هر جا ، کلاه زرد بپوشم وُ با شاخه ای آزالیا بایستم منتظرت . راستی .. آرزوهام زیادتر شده است ،‌ بانو گلی . دلم می خواهد خدام شوی . بغلت کنم ، من وُ زار بزنم یک دل سیر ، برات . دلم آرامش می خواهد و کمی پدر تا حس کنم ، خداییت به من برازنده است . می دانم .. می دانم باز هم دارم کفر می گویم و آسمان ریسمان به هم می بافم که نگویم زمزمه وار و ملتمس

 یا حبیبی انت لِ لیه َ
من کل الدنیا دیی َ
یا حبیب البی و عینی
انا روحی فیک

بانو ، بانو گلی م .. دیگر رویم نمی شود بخواهم شب ها را قصه بخوانی برام . خودت گفتی " خانوم شده ای ، هدایی " اما خوابم نمی برد که شب ها ، تنهایی ، بدون تو . دست هام را می گذارم لبه ی تخت و چشم هام خیره به پیچه های فلزی میز کار ، که شاید دلت بگیرد از دعاهام وُ بخواهی دخترک شوم ، یک دم . آری .. بانو ، آری .. چشم هام لُم می دهند ، آری اما تو ببخش . دلتنگیت نه اینکه سخت باشد ها ، نه .. ولی .. ولی .. ولی .. چشم هام بدجوری نگران نبودت است ، حالا .

* چقدر خنده ام می گیرد این روزها وقتی یاس ۸ ساله ، دم به دم تلفن می زند وُ پشت هم عزیزم ، عزیزم ردیف می کند وُ می خواهد هم بازیش شوم .

* گاهی اوقات حس می کنم به جای تنفس خدا ــ باید ــ بلعش موسیقی را برای زنده بودنم ،‌ انتخاب می کرد وُ من ، به فضل موزیک های تکنو ،‌ ملایم و قوی زنده گی می کردم . " هنا خانوم .. " و چندتای دیگه همه ی شب و روزم شده اند .

* چقدر زیباست که " میم و ف " ی عزیزم خوشبخت می شوند و من ،‌ دلم برای تنهایی خودم ، اصلا ،‌ نمی گیرد .

* حتما خیر است ، حتما .. حتما خیر است ، حتما .. حتما خیر است ، حتما .. حتما خیر است ، حتما ..

نظرات 6 + ارسال نظر
روشینا 1385/05/13 ساعت 10:25 ق.ظ http://teytakh.blogfa.com/

سلام .مثل همیشه لبریز از حسی گنگ و صمیمی /مبهم اما دوست داشتنی /دلگیر اما شوق آفرین /گرم باد این نگاه و اگر اشکی ست از سر همین اتفاقهای خوب باشد...درپناه عشق...

دلتنگ 1385/05/14 ساعت 07:07 ق.ظ

سلام عزیز چقدر لطیف و دلنشین

همیشه از نوشته هاتون بغضم می گیره. شاید اگه این قدر دیر گریه نبودم گریه مم می گرفت...ولی حیف که این تنها راه سبک شدن دل همیشه از من فراریه...

پسرک تنها 1385/05/17 ساعت 10:53 ق.ظ http://asemanesaf.tk

...

[ بدون نام ] 1385/05/17 ساعت 06:13 ب.ظ

سلام
من زیاد از هنر نویسندگی سر در نمیارم. اما نوشته هات یه حس خیلی خوبی به من منتقل می کنه. از دیروز تا حالا ۱۰ بار این اخری رو خوندم. متشکرم

حمید 1385/05/23 ساعت 09:36 ب.ظ

سلام
من هم هدایی داشتم . الان شاید همین حرف های شما و یا شاید نفرین و شاید ... را بزنه.اما اگه نگاهی به کار های خودش بکنه جواب این همه نفرت را پیدا می کنه.جواب تنهاییش.جواب بدی بدی جواب خوبی خیلی زیاد خوبیه.خدا رو چه دیدی شاید هدای ما اتفاقا شما باشی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد